دلنوشته ها
نامه ای برای دایی شهیدم بیوک طایفه باقری
دلم به اندازه تمام این روزهایی که سپری کردم با تو حرف دارد.
آنقدر این دل کوچکم با تو دردِ دل دارد که نمیدانم از کجا شروع کنم.
پس به رسم عادت همیشگی همه نامههای دنیا، نامهام را آغاز میکنم:
سلام...
دایی مهربانم سلام
میدانم اوضاعت آن بالا بالاها حسابی رو به راه است، پس دیگر نمیپرسم احوالت چطور است؟ نمیپرسم چرا حالی از خواهرزادهات نمیگیری؟ نمیپرسم اصلا حواست به من هست یا نه؟... یعنی اینقدر از من دلگیری؟
فقط لطفا اگر میشود هروقت که راه را بیراهه رفتم، تلنگری به من بزن.
از حال و هوای من که اگر بخواهی بدانی باید بگویم زیاد خوب نیستم...
دلم برایت تنگ شده. برای تویی که زیاد ندیدمت، خوب نشناختمت و حس بودنت را فقط از عکسهایت، از قصههای شبانه مادرم، از خاطرات مادربزرگم از... درک کردم .
در این روزهایی که قرین شده با سالروز شهادتت دنبال خوبیهایت میگردم.
تو را لابهلای گریههای مادر که میدانم حضورت را به روشنی حس میکند، با تو حرف میزند، همیشه مهمان خانهمان هستی مییابم.
من تو را هر جا که نامی از خوبی است مییابم ...
نیک میدانم که تو را در سومار جایی که شهید شدی و راه آسمان پیش گرفتی... تو را در خاک پاک جبههها باید جست.
خوب یادم هست وقتی بچه بودم عکست را بغل میکردم و طوری که کسی اشکهایم را نبیند با تو سخن میگفتم و درد دل میکردم و بعد هم شکایت که چرا به خوابم نمیآیی؟
حال خوب میدانم تو را خواب دیدن لیاقت میخواهد ولی ... تکلیف این دل من چه میشود؟
به تو غبطه میخورم ... کاش کمی از خوبیات را میداشتم.
کاش من هم مثل تو ... بگذریم ....مرا چه به این حرفها...
دایی عزیزم کلی حرف با تو دارم کلی حرف محرمانه.
بیا کمی جلوتر ... میخواهم در گوشات بگویم، مبادا نامحرمی بشنود...
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت من میشد ای کاش...
راستی ! خبر داری از دلم که چقدر دوستت دارد و چقدر برایت بیتاب است؟
راستی یادم رفت بگویم 9 مهر سالروز عروجت است پس:
سالگرد آسمانی شدنت مبارک
لطفی کن و سلامم را به اهالی بهشت برسان و بگو هر سلامی، جوابی دارد ...
Design By : Pichak |